جدول جو
جدول جو

معنی به هم - جستجوی لغت در جدول جو

به هم
با هم، همراه یکدیگر
تصویری از به هم
تصویر به هم
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به هم آمدن
تصویر به هم آمدن
کنایه از به هم پیوستن دو چیز، سربه هم آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم رسانیدن
تصویر به هم رسانیدن
چیزی را به چیز دیگر یا کسی را به کس دیگر رساندن، به دست آوردن، گرد کردن، فراهم آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم زدن
تصویر به هم زدن
خراب کردن، باطل کردن
مخلوط کردن، زیر و رو کردن، آشفته کردن
شوریده کردن، برهم زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم پیوستن
تصویر به هم پیوستن
به هم متصل شدن، به هم رسیدن، چسبیدن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم رسیدن
تصویر به هم رسیدن
رسیدن به یکدیگر، به هم پیوستن دو چیز یا دو کس، به وجود آمدن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم افتادن
تصویر به هم افتادن
کنایه از گلاویز شدن دو یا چند تن، با هم گفتگو و نزاع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم آوردن
تصویر به هم آوردن
به هم رساندن، به هم بستن، فراهم آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم برآمدن
تصویر به هم برآمدن
تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم خوردن
تصویر به هم خوردن
برخورد کردن دو چیز یا دو کس به یکدیگر، کنایه از منحل شدن و از میان رفتن حزب یا جمعیت یا دستگاه، کنایه از آشفته شدن و مشوش گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم آمیختن
تصویر به هم آمیختن
درهم کردن، مخلوط کردن، مخلوط شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم درشدن
تصویر به هم درشدن
آمیخته و درهم شدن، مخلوط شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم ریخته
تصویر به هم ریخته
درهم شده، بی نظم و ترتیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به چم
تصویر به چم
آراسته و منظم
فرهنگ فارسی عمید
بلکه ایشان گمراهترند. ماخوذ از آیه 178 سوره 7 (الاعراف) : ولقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و النس لهم قلوب لایفقهون بها ولهم اعین لایبصرون بها و لهم اعین لاییصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون. و بحقیقت آفریدیم برای دوزخ بسیاری از جینیان و آدمیان را که ایشانراست دلهایی که در نمی یابند بدانها و ایشان را چشمهایی است که نمی ببیند با آنها و ایشانراست گوشهایی که نمی شنوند بدانها. آنان چون چارپایان اند بلکه ایشان گمراهترند آن گروه بی خبرانند) : (ای رفته و باز آمده بل هم گشته پاها پس پشت رفته و دم گشته) (منسوب به خیام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با هم
تصویر با هم
باتفاق بااتحاد با یکدیگر، مجتمع متحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به هم زدن
تصویر به هم زدن
((~. زَ دَ))
خراب کردن، باطل کردن، منحل کردن، آمیختن، دوستی را با کسی قطع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به هم خوردن
تصویر به هم خوردن
((~. خُ دَ))
برخورد کردن، انحلال یک حزب یا گروه، بد حال شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به هم برآمدن
تصویر به هم برآمدن
((بِ هَ بَ مَ دَ))
دلتنگ شدن، اندوهگین گشتن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به همان سان
تصویر به همان سان
در عین حال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از به همین خاطر
تصویر به همین خاطر
از این رو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از به همین دلیل
تصویر به همین دلیل
از این روی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از به هم ریختن
تصویر به هم ریختن
Mess, Jumble
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از به هم پیوستن
تصویر به هم پیوستن
Rally
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از به هم ریختن
تصویر به هم ریختن
смешивать , создавать беспорядок
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از به هم پیوستن
تصویر به هم پیوستن
собираться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از به هم ریختن
تصویر به هم ریختن
vermischen, durcheinander bringen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از به هم پیوستن
تصویر به هم پیوستن
sich versammeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از به هم ریختن
تصویر به هم ریختن
змішувати , наводити безлад
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از به هم پیوستن
تصویر به هم پیوستن
збиратися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از به هم ریختن
تصویر به هم ریختن
mieszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از به هم پیوستن
تصویر به هم پیوستن
zbierać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از به هم ریختن
تصویر به هم ریختن
混合 , 打乱
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از به هم پیوستن
تصویر به هم پیوستن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از به هم ریختن
تصویر به هم ریختن
misturar, desorganizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی